جلوه هایی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا

جمع آوری اطلاعات

شهید حمید رضا نوبخت
یادم می آید وقتی در اطلاعات و عملیات بودم، ایشان تلاش می کرد تا ریزترین اطلاعاتی را که نزد ما وجود دارد، بگیرد. حتی، ما را تشویق می کرد برویم و اطلاعات را به دست آوریم و در اختیار او بگذاریم. بولتن هایی را که تهیه می شد، به خوبی و با دقت بالا مطالعه می کرد. از توانایی واحدهای تحت مسئولیت خود و توانایی های لشکر، اطلاعات خوبی داشت. مطالعات عمیق و حساب شده ای داشت.
دوست داشت ارتش عراق را شناسایی کند و روحیات و توانایی های آنان را بشناسد.(1)

سؤال

شهید تقی بهمنی
صورتش را اصلاح کرده بود؛ با تیغ!
تعجب کردم. رویم نشد از او سؤال کنم.
از «شکری موحد» پرسیدم، گفت:
«آقای تقی زمانی که برای شناسایی می رفت، ریشش را می زد.»
درایت نشان داد. یک جوری دستور عقب نشینی داد که از چهل نفر، حتی یک نفر هم زخمی نشد.(2)

اخبار تلویزیون

شهید حاج رضا شکری پور
به تمام معنا، از دنیا بریده بود. «حاج رضا» به مسئولِ تبلیغات گفته بود: «برای بچه ها، تنها اخبار تلویزیون را پخش کن. بقیه ی برنامه ها حال و هوای آنها را عوض می کنه.»(3)

حسن نیت

شهید دکتر مصطفی چمران
مطابق وعده ای که دکتر چمران با سران گروه ها داشت و به جهت نشان دادن حُسن نیت دولت، شتابزده نفری را که قبلاً به جرم حمل اسلحه ی غیر مجاز، دستگیر شده بود و کمیته ی جوتی باران از آنها دفاع کرده بود، آزاد کرد.
فرماندهان یادگان مریوان به این حرکت معترض بودند و دکتر چمران در پاسخ گفت: «ما می دانیم که اینها مجرم هستند. می دانیم تخلف کرده اند، اما با این کار می خواهیم نشان بدهیم که به قول خودمان عمل می کنیم. حُسن نیت داریم.»(4)

تدبیر خوب

شهید علی رضا نوبخت
تدبیر خوب «علی رضا» در دوی سحر چند جنبه داشت:
اولاً، جوانان را برای ورزش و آمادگی جسمانی مهیا می ساخت.
ثانیاً، با اقدامات منافقین مقابله می شد.
ثالثاً، نقطه ی شروع آن از مسجد پایگاه عبادی و بعد از نماز صبح بود.
یعنی اول عبادت خدا سپس مقابله با دشمن و اظهار وجود.(5)

همیشه آماده

شهید حمید رضا نوبخت
وقتی در تیپ مسئولیت داشت، جایگاه تیپ خود را در لشکر و مأموریتی را که باید آن را فرماندهی کند، به خوبی می شناخت. معمولاً مأموریت های سخت تر را که نیازمند توانایی های بالاتر و نیروهای آماده تر بود، به فرماندهی واگذار می شد که اطمینان حاصل شود مأموریت را به درستی انجام می دهد و «حمید» دارای چنان شرایطی بود .
هیچ وقت سعی نمی کرد در مراحل بحرانی، عقب نشینی کند. اگر یک یا دو نیرو هم داشت، در خط مقاومت می کرد. تدبیری را به کار می گرفت و نیروها را طوری سازماندهی می کرد که اگر دشمن، اطلاعات خاصی نداشت، فکر می کرد یک گردان در آن جا مستقر است.
قرار بود که در منطقه ی ترابه کمین ها را بزنیم. یکی از کمین ها از خاطرمان رفت. صبح زود جلوی ما گرفته شد و لشگر متوقف شد. آقا «حمید» یک دسته را حرکت داد و نیروها را طوری هدایت کرد تا با قایق، دشمن را دور بزنند. وقتی سنگر کمین زده شد، آقا «حمید» توانست نیروهایمان را آزاد کند و محاصره را بشکند.(6)

راه حل برای بن بست ها

شهید مرتضی نور صالحی
مرتضی می گفت: «ما یک تانک داشتیم و درمنطقه گیر افتاده بودیم. هیچ امکان دفاعی جز همان یک تانک و چند اسلحه ی سبک نداشتیم. شب بود. ما باید مقاومت می کردیم. و الاّ دشمن بچه ها را از دم گلوله می گذراند. تصمیم گرفتیم شب تا صبح بیدار بمانیم، سر و صدا کنیم و تانک را راه ببریم تا دشمن فکر کند یک ارتش درحال جا به جا شدن است! اما نزدیک سحر یکی از سربازها کاری کرد که دشمن متوجه شود و ما بلافاصله سرباز را در همان جا اعدامش کردیم.»
خیلی متعجب نگاهش کردم و گفتم: «به همین راحتی؟»
گفت: بله. یک نفر بمیرد، بهتر است تا آن همه جوان از دست می رفتند. او یک جاسوس بود.»
هم رزم های مرتضی می گفتند: «او یک ایدئولوگ به تمام معنی بود. هر جا به بن بست می رسیدیم، مرتضی همیشه یک راه حل داشت. مرتضی خودش در صف جلوی جبهه بود. درست مثل یک فرمانده ی واقعی، یعنی همانی که بود.(7)

مقابل دادسرا

شهید حسن مداحی
رئیس دادسرا از قوانین قبل از انقلاب پیروی می کرد. مداحی بارها و بارها برای گرفتن حق مسلم کشاورزان روستایی با او مشاجره کرده بود اما او گوشش بدهکار نبود و از موضع قدرت جواب می داد. بالاخره مداحی تصمیم نهایی را گرفت شبانه یک جلسه گذاشت و گفت: «هر کسی را دیدید، خبر بدهید که فردا ساعت هشت صبح جلوی دادسرا باشد.» پیغام مداحی مثل برق توی انجمن های اسلامی، گروههای انقلابی و خلاصه چهره های مذهبی و جوانانی که او را می شناختند پیچید. همه می دانستند که مداحی بی گدار به آب نمی زند، حتماً امر مهمی پیش آمده، برای همین، وظیفه ی خود می دانستند که به خواسته ی او عمل کنند. صبح روز بعد تعداد زیادی از جوانان و چهره های مذهبی جلوی دادسرا جمع شدند، مداحی پیغام داد ما اجازه ی کار به رئیس دادسرا نمی دهیم و از اینجا تکان نمی خوریم مگر این که رئیس دادسرا برکنار شود. با توجه به این که قوه ی قضاییه در جریان بعضی تخلفات رئیس دادسرا قرار گرفته بود، نزدیکی های ظهر حکم لغو ابلاغ رئیس دادسرا رسید و او بر کنار شد.
چهار، پنج نفری رفتیم تعدادی عکس امام (ره) را به در و دیوار روستا بچسبانیم، ساعت حدود دوازده شب بود. آن روزها ساواک تقریباً همه چیز را زیر نظر داشت، همان شب باغ یکی از طرفداران پر و پا قرص شاه آتش گرفت، معلوم نشد کار چه کسی است، ما در حال چسباندن عکس ها بودیم که یک نفر ما را دید، خوشبختانه نفهمید که در حال چسباندن عکس هستیم. صبح که شد فهمیدیم آن فرد، پیش فرد طاغوتی رفته و گفته است که این چند نفر باغ تو را آتش زده اند؛ چون آنها را نصف شب در کوچه دیده ام. به هر کس می رسید می گفت. ما هم به دنبالش به راه افتادیم، خیلی از روستائیان در میدان جمع بودند. حاج حسن جلو رفت و داد زد: «مردم! باغ فلان شخص را دیشب این آقا آتش زد.»
مرد خبرچین جا خورد، همه ی نگاهها به طرف آن دو چرخید. مرد متعجب و مضطرب گفت: «از کجا می دانید؟»
حاج حسن گفت: «دیشب ما شما را دیدیم، ساعت 12/5 - 12 شب بیرون چه کار می کردید؟»
مرد گفت: «من نگفتم حتماً آتش زده اند، گفتم این ها را دیدم شاید این ها آتش زده اند.»
حاج حسن گفت: «خوب ما هم شما را دیدیم، شاید شما آتش زده اید!»
مرد که دید هوا پس است، عقب نشینی کرد و موضوع بدون خطر به خیر گذشت.(8)

پی نوشت ها :

1- تا آخرین ایثار، ص 142.
2- آیینه تر از آب؛ صص 128 و 100.
3- ققنوس و آتش؛ صص 115 و 108
4- خبرنگار جنگی، ص 33.
5- تا آخرین ایثار؛ ص 52.
6- تا آخرین ایثار؛ صص 139 و 116و 112.
7- مردان میدان مین؛ ص 58.
8- چشم های بیدار؛ صص 82- 81 و 16-15.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس؛ (18)، تهران: قدر ولایت، چاپ اول